نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

روزای سختی که گذشت

سلام گل همیشه بهارم جونم برات بگه مامانی همزمان با پانزده ماهگیت بدجور مریض شدی.... یه ویروس بدجنس اومده بود که من و شما و بابایی رو غمگین کنه بیحال شده بودی تب داشتی و حتی تو خواب هم حالت به هم میخورد. .. هیچ چیز نمیخوردی و فقط به شیر تمایل داشتی اونم تا میخوردی بالا میاوردی... منم تو این چندروز مرتب در حال تعویض لباسات بودم... یه جاهایی مجبور شدم لباسای سایز کوچیکترم تنت کنم همشون در عرض دوروز کثیف شده بودن... بمیرم مامانی که آب شدی تو این چند روز .... بدنت کلی آب از دست داد چقدر به خدا گفتم درد و بلای نیایشم به جونم ولی ولی خداجون ممنونتم که برگ گلم اون دوران سخت رو گذروند ... ازت میخوام هیچ بچه ای هیچ کجای دنیا مریض نباش...
22 دی 1393

بدون عنوان

سلام نیایشم مامانی خوشگلم ببخش که خیلی وقته نتونستم بیام وبتو آپ کنم تقصیر خودته مامانی ... همه ی وقتم مال خودته دیشب یه اتفاق خیلی قشنگ باعث شد بیام و برات بنویسم تا خاطره سازی کنم . قشنگ مامان دیشب نصف شبی بیدار شدی خودتو کشوندی به بابایی و بازوی بابایی رو بوس کردی. .. منم تماشاچی این مهربونیات بودم ... تماشاچی این صحنه های قشنگ که دلمو تا هرکجا میبره. ... اینا قیمتی ترین لحظات زندگی منن ... اینا با هیچ چیز دیگه ای قابل مقایسه نیستن... تو رو باید داشت...  تو رو باید نفس کشید ... باید جرعه جرعه نوشیدت.... میخواهمت تا همیشه ی روزهای بودنم   امروز 14 دی 93 من الان محل کار جدیدمم ...
14 دی 1393
1